Friday, September 28, 2012

آوازهای ایرانی-پیشگفتار

آواز های ایرانی شعر اقلیم های ایرانی است در اقلیم شعر امروز ایران و جهان که میان ادبیات پیشرو و تاریخ و جغرافیای وطن پیوند می زند .از بابک و مازیار،رستم و سهراب،شیرین و زنان و مردان گمنام و نامدار می گوید که گوشه های وطن را با تندیس آنان می آراید .
از گوشه های گمنام و نامدار وطن می گوید که با تصویر چهره های مردان و زنان شکل می گیرد .
از بندر عباس ،زاهدان و ایرانشهر، لاهیجان، گدوک، دشت ترکمن، گیلان و مازندران،اصفهان و ناکجا آباد هایی که در راه به نگاه تو پیوند می خورند تا از تو هویتی تازه پدید آورند.
آواز های ایرانی شعر خیال ها و اندیشه های ایرانی است که از حنجره شاعر امروز بر می خیزد و خیابان های جهان را سرشار می کند.
اگر به تماشای جشن ما آمدی 
ای غریبه 
عاشقانه بیا 
فرامرز سلیمانی : آواز های ایرانی،به نگار ،تهران ١٣٦٨/١٩٨٩

Wednesday, September 26, 2012

سنکده ۱ -SANGDEH,MAZANDARAN


فرامرزسلیمانی :آوازهای ایرانی،به نگار،تهران ١٣٦٨/١٩٨٩
سنگده 
سنگده مله تنگ تنگ کوچه 
اتا کیجا دره مثل ونوشه
وره کار ندارین مه وسه شه 
محله سنگده با کوچه های تنگ 
دختری هست مثل بنفشه 
کارش نداشته باشین برای منست
 و راه به راه سبز می برد در سبز راه سنگده 
و سنگده گوهر بر دره و خارا می پراکند 

١
از  دره 
تا قله 
گسترده بوریای سبز 
می کا ود ژرفای آبی را 
سنگده 
٢ 
بر ساقه های خزه پوش 
پشتی به صخره دارد 
می روبد 
نگاه دره را 
سنگده 
٣
بر قله 
ایستاده ورزا 
می خواند پر غرور 
ماه را 
پشت خانه  ها 
آویزه ی آواز ورزا هاست 
سنگده 
٤
پیوند سرخ پگاه 
با طلای ناب 
سبز می لرزد 
در روشنا ی فانوس ها 
سنگده 
٥
می نوشد
 خون سرخ افق را 
می نشیند با شب 
می خواند آواز های شبانه 
سنگده 
٦
سنگی 
کنار سنگ 
می غلطد کشتگر در آب 
می رقصد گندمزار 
به خواب 
خمیازه یی بلند می  کشد 
سنگده 
٧
چای و چپق 
مهربانی نازک کودک 
دستی میان نان و دهان 
می گردد نگاه چوپان 
می رود تا حوالی لبخند 
سنگده 
٨
با چشمه 
 آواز دامنه را 
می خواند 
قطره 
قطره 
در آبراهه ها 
با چکاوک بر می خیزد 
سنگده 
٩
مردانی از جنگل می  آیند 
و جان تازه می دمند 
بر   درختان مرده 
می نشیند حوصله اش  تنگ 
با شور و شعله 
می آشوبد در سکوت مدا م 
سنگده 
١٠
بچه ها گونه ها شان بزک می شود 
می خزد ارغوانی 
کوچه باغ تمشک 
می خالد خاری ش به دست 
سنگده 
١١
می درد
 دره را 
مه شبانه 
خیره می نشیند بر پرچین 
تسلیم ماه می شود مه 
می گشاید چشمان را 
می نوشد 
چمنه ی سبز باران را 
سنگده 
١٢
می ترکد گلپر 
در حنجره ی مرغی 
می کوچد بهار 
با نوازش بارش 
تا چشمان سبز سنگده 
١٣
خاموش می شود نرو 
خالی ست گو بنه 
کتری لمیده کنار کله 
می بلد بر شانه های دهقان 
سنگده 
١٤
تالار سربند 
پاره های پریشان جنگل 
جشن پاپلی 
داروگ تنها
پروانه بر توسکا و راش  
نشه ی قارچ 
بی ماست باران 
زنان هیزم شکن 
تبر های بی ترحم
تیغ ترش تلی
ستیز گزنه 
عروج عصیانی درخت 
بالش برگ 
شبنم بوته های بوسه 
زمزمه ی سبز باد 
موج مقاوم یخو 
آبرفت های دریا سوی رود 
می نشیند البرز 
- آن یار باستانی 
در نگاه سنگی سنگده 
١٥
پنجه های خروشان 
راش می خزد بر زمین 
بر گردنه فراز می شود 
بر صخره چنگ می زند 
سنگده 
١٦
صدای پر ریختن پرنده می اید 
پشت خاکریز 
جنگل همان نیست 
که شب آفتاب را صدا می زند 
در کوچه باغ سنگده 
١٧
در معبد بهار 
یاد یاران باران 
به انبان دارد 
سنگده 
١٨
از قله 
تا دره 
بر بوریای سبز خاکی 
سر می دهد آواز های آبی 
سنگده       
١٩
می خواند کوچه باغ دلتنگ 
به آواز ونوشه ی صحرایی 
می گشاید با فه ی گیسو ش 
سنگده 
٢٠
عود و بخور بر قله ی سبز 
راه چای و ابریشم در قاب شهاب 
 باران ستاره از قله تا دره 
سنگده 
FARAMARZ SOLEIMANI:SANGDEH,SAVADKUH,MAZANDARAN,IRAN
سنگده . مازندران . تیر 1364
.

Friday, September 7, 2012

تا آبکنار تو


برای بیژن ...
به زاد روزت 
تا تو آمده بود ساقی 
و یک پا یش را که توی قا یق گذا شت 
یادش رفت 
پا ی دیگرش را کجا بگذارد 
و چنگر ها 
از پا ی بوته های تا لا ب 
 آسیمه  سر پریدند 
تا آبکنار تو
تا آبکنار تو قصه ی تالاب و پرواز را نوشت
زاد روزت
تا تو
اتفاق افتاده بود 
10.12

Monday, June 4, 2012

گنبد فیروزهTORQUOISE DOME,ESFAHAN

گنبد فیروزه ، کار لویی جی پشه ،عکاس ایتالیایی ، 
١٨٥٨
این شعر به نمایش خاطره و اکنون از ١٣٤٧/٤٨ تا آبان ۱۳۶۵در اصفهان نوشته شده است
١
در سرخی همیشه ی آتشگاه
در مستی مدام سروش آذران
شهری ست
در حوالی آتش باد
شهری که نصف جهان
به اندوه می سوزد
و می سازد
بر تل خاکستر آن
گنبد فیروزه
٢
وقتی که  نور مرمرین
روی بام خزان
یاله می شد
چشمان پنجره پر بود
از گنبد فیروزه
که می دوید نگاهش
در نقش های نازک اسلیمی
و طرح رقصان چدنی .
و خط ثلث عباسی
می خزید
در کشی معرق دیواری
و می درد
سنگ آینه را .
زلفین در ها
می سرود
ارسی های رنگین را
و پنجدری ها
باز و بسته بود
و کو شک های فراخ
و کاخ های شاهی
پر می شد
از زهزه تیر و کمان
و کاروان گچ
می راند تا عمق لاجورد .
از سایه سار رواق
آب های جاری بهشت
با گیسوان آبی یار
می ریخت
بر سنگفرش ساکت میدان.
٣
وقتی که رنگ شرقی پاییز
می نشست بر گنبد فیروزه
با باد
پنجره
غمزه ها می کرد
و در های سیمین
با غژ غژ ی غمین
رقصی غریبه دا شت
بر پاشنه ی زمین .
موجی
به دل دا شت
زنده رود
-آوازه خوان
و دستان با رو ها
که می نواخت
بر گیسوان سرد
گنبد فیروزه
٤
از دو ستکو می
تا انتهای هشتی
از تاق های شکسته قناقی
تا غرفه های بهشتی
واگو ی گردش روزان بود
زیر گنبد فیروزه
و آفتاب
روی سنگاب می نشست
و آواز موذن
همهمه داشت
در محراب
و غرفه ها
و غلام گردشی ها
پر می شد
از شد آمدی بی تاب
و چشمه ها
می خزید
تا دهان تشنه ی مادی ها .
با آواز تاج
و ساز کسایی و شهناز
چه روز ها
 که بر می دمید
از سفره ی دلش آ هی
بهاران در رویای کوه صفه می شکست
تا سبز شود
کوچه باغ نصف جهان
 پگاه نگران کوه
در دهان تشنه ی مادی ها
می دوید .
در اجتماع کا شی
در زمزمه ی لوح آجر
در شادی شوخ مرمر
در گردش خزنده ی گچ
در خواب سرخوش آینه
می غنود در های کاخ
و جام های خالی دیوار می سخت
با تنبور ها و دف
و هلهله ی سواران بود
در زمین چوگان
و می تپید
و باز می تپید
سوم اسبان قزلباش
در سراسر میدان .
به باغ نقش جهان
نقش مشوش ایوان
مجرا و برج و جوی و جدول با سنگ یشم و سماق
در جاه و در جلال
تا بازار چه ی بلند شاهی
گام می زدند
و جانب جوان جا ن
در منشورهای مقرنس
ورق می خورد
با خاطره ی خوب
گنبد فیروزه
٥
اصفهان
تالار سر فراز جهان
نصف جهان
دروازه ی سه پله
راهی به سوی مغرب
چهار باغ
دلگشای کهن
میان گشاده
بر شورش آب
چار سوهای چشمک و شرم
چار سوی بید
چار سوی مقصود
چار سوی نقش
چار سوی آجر
چار سوی نمک
چار سوی چوب
دلدادگان چهار راه
چهار حو ض
دروازه ی ویران
شش مجلس
در گور دیوار
هفت دست ویران
در هفت اشکو ب شاه نشین
بلبلان شوریده ی هشت بهشت
هفده دهان پل مارنان
که فرو ریخت
نگاه خیره ی سی و سه پل
در ترک های تازه ی تا قی ها
چهل چشمه ی خروش
در کا شی پل خواجو
چهلستون
به نیم نگاهی خندان
چهلستون
هزاران ستون
در بازی شوخ آب
چهلستون
پنهان پشت پرده ها
پانصد ذ راع
نگار خانه ی بهار
هزار دره ی خاموش
هزار جریب ویران
بی سر در و باغ
در تاراج گل
پنجاه هزار
چراغان میدان نقش جهان
هفتاد هزار سیهه
بر سر مناره های امیر
تنهای تمام بود
گنبد فیروزه
٦
در آب نما ی کا شی
بوسه بر استان هیچ
فواره سالها سرنگون شده بود
خیمه و خرگاه بر چیده بود
خیاط خانه و خلیل خانه و توپخانه را
خزان زده بود
طاووس خانه
بیرنگ شده بود
قلیان خانه
بی کر و کر بود
پیه خانه بی نور
خلعت خانه تهی بود
قوشخانه بی قوش
و بی شکا ر چی و شکا ر
تالار اینه را
زنگار گرفته بود
آرایش کاشی
روی ستون آهن نمی نشست
کاروانسرای مادر شاه
میهمان بیگانه می پذیرفت
تاج شکسته ی شاهان
بر تخت پولاد
افتاده بود
بر تخت رستم
 خزه روییده بود
شمسه
در ابعاد هندسه
نمی گنجد
گاو خونی
به خون اشتران قربانی
در می غلتید
طغیانی تیران
در دهل نمی کوفت

پل های تشنه 
ماهیان ویران 
کارون سرگردان 

زنده رود را
سیلاب برده بود
از سفره خانه
صدایی نمی رسید
توحید خانه
تماشاخانه شده بود
دیوانخانه خلوت بود
پیر بکران ویران بود
مغاره خاموش می نمود
آفتاب رفته بود و
شاخص شیخ
بر جای مانده بود .
طرحی از غبار نور
در سایه روشن گره چینی
گریبان می درید
و کفتر خانه های خالی می پرید
و نقش های پرپری
و عرقچین های آجری
و طارمی های کژ و مژ
که می دوید
تا خانقاه خورشید
 بر گنبد فیروزه
٧
خیره در سمت کاهل پگاه
بر جای نور
چشمان مناره ها
تحویل آفتاب
به برج گوسپندان
و آسمان روشن
به فانوس شبستان
و چهار ایوان
با دستان نیایش
به سوی آسمان
در انتظاری دور .
قیصر
در سایه ی سر در
فروتن بود
رو به روی
گنبد فیروزه
٨
با لاجورد ایوان
رازی عاشقانه دا شت
چشمان پنجره .
از کوچه ها
تا بام
از نگاه ساربان
تا راسته بازار
از کلاه فرنگی
تا دروازه های زرنگار
از دیواره های مشبک
با سایه های بلندش
به دامان آفتاب
می گریخت
نگاهش
تا گنبد فیروزه
٩
نقال قهوه خانه ی پل خواجو
می خواند غمگنانه
از ته قوری
در عصر های ساکت پاییزی :
چشمان پنجره
پر می شد از غربت
وقتی که ماه
می ریخت
سرخی همیشه ی آتشگاه را
از حصار سنگی کوه صفه
روی
گنبد
فیروزه .
١٠
در سرخی همیشه ی آتشگاه
در مستی مدام سروش آذران
شهری ست
در منظر سنگی آفتاب
که می سوزد نصف جهان و
به نصف جهان می سوزد
بر گنبد فیروزه
...
١١
از پنجاه سال پیش که در گاراژ ایران پیما از اتوبوس پیاده شدم ,اصفهان از آن من شد
و آنگاه با برادرم پرویز که به استقبالم آمده بود خواندم
اصفهان نیمه ی جهان گفتند
نیمی از وصف اصفهان گفتند
و پس از چندی , یک سال زندگی در اصفهان از فروردین ١٣٤٧ تا فروردین  ١٣٤٨ بود با رحیم و قاسم و مادمازل و کا تبی و بهمن و
بعد ها اسد و احمد و داور و دوستانشان که این پانورامای هنر و معماری ایران و جهان را با کتاب ها و دوربین
عکا سی زایس , یار سفر های بی شمار م بر ذهن و شعرم نشاند
گنبد فیروزه را پیترو د لا واله با قسطنطنیه مقایسه کرده  است هر چند که فضای روحانی و معماری  بر تری دارد در همآوایی نیلی و طلای لا متناهی . و محله های قدیمی و نشستن با سالخورده گان در جلفا و محله ی گبر ها و درب امام که این یکی با بلور واره ها در حجم و هندسه ی طرح های کا شی , آشنای معماری و علوم ریاضی مدرن هم گویی بوده است و گامی هم فرای آن
حاج سیاح بناهای قدیمی عالی صفویه از قبیل آینه خانه و هفت دست ...را در شرف انهدام دید .مسعود میرزا
ظل السلطا ن پسر ناصر الدین شاه و حاکم اصفهان عمارت و باغ های هزار جریب را ویران کرد  و در ایا م اخیر سر در هزار جریب و استخر آن برای ساختن مترو ویران شد,و نیز حمام شمع سوز خسرو اقا برای گشودن خیابان , و مزار پیر صوفی, , پیر بکران در فلا ور جان اصفهان و تکانه های مخرب بولدوزر ها در پل خواجو , به عنوان چند نمونه ... اما چها ر باغ چهار صد ساله رنگ نباخت و چهلستون و عالیقاپو و هشت بهشت و کاخ ها و کوشک ها باقی ماندند و هر چند که عراقی ها به قصد نامیمون ویرانی ,آن ها را مورد حمله ی هوایی قرار دادند اما زندگی زیبایشان در این جهان و در نصف جهان ادامه یافت , خاصه مسجد جامع که در کنار بزرگترین بازار ایران ,  موزه ی بزرگ هشت قرن معما ری ایران و آبروی جهان و جهانیان به شمار
می آید
در کارلادان , منار جنبان  مظهر اصفهان رو به ویرانی است و برای پیشگیری این ویرانی , جنباندن آن ممنوع شده است  و آتشگاه اما در سرخی همیشه آتشگاه به زیستن ادامه می دهد
و اصفهان من ...اصفهان من همچنان نگران و سر زنده است با مردمانش و گنبد فیروزه
تحریر نهایی ١٣٩٣
FARAMARZ SOLEIMANI :
TURQUOISE DOME
A Love Poem for Esfahan
Nashre Farda, Esfahan, 1393

Saturday, January 28, 2012

TEHRAN TEHRAN


وقتی که تهران تنها بود 
تهران تنها بود
حالا 
شانزده میلیون و همچنان بیش
و راه ها 
و روستا های خالی  
تهران  تهران